رسم است که در جمع خانواده و دوستان، به افرادی که به قول معروف خیلی عشق سفر هستند و چمدانشان برای سفر رفتن آماده است، می گویند مارکوپولو! این مارکوپولوها، همیشه با خودشان فکر می کنند که چرا بقیه مثل آنها نیستند و نمی توانند به سرعت برای سفر تصمیم بگیرند و به آن اشتیاق داشته باشند. مشابه همین تفکر را، آنهایی که مارکوپولو نیستند دارند و برایشان سوال است گه چطور کسی می تواند این قدر سریع و راحت برای سفر آماده شود و از تمام رویدادهای سفرش لذت ببرد. از دید آنها، سفر نوعی خارج شدن از ریل اصلی زندگی است و قبل و بعد از سفر دچار استرس می شوند. اما مارکوپولوها، سفر را جزئی جدانشدنی از زندگی معمول خودشان می دانند و بدون سفر، زندگی برایشان کسل کننده می شود.
این همه تفاوت در دیدگاه افراد مختلف در مورد سفر، مرا واداشت که با صحبت با افراد مختلف و مطالعه منابع گوناگون، تلاش کنم رویکرد انسانها نسبت به سفر را برای خودم روشن کنم. اگر شما هم به این موضوع علاقمند شده اید، پیشنهاد میکنم ادامه این مقاله را با من همراه باشید تا بتوانید با ذهنیات آدمهای دوروبر خودتان در مورد مسافرت کنار بیایید.
دسته بندی افراد در روبروشدن با پدیده سفر
وقتی صحبت از مسافرت می شود، تقریبا با چهار دسته کلی از انسانها طرف هستیم:
کسانی که از سفر متنفرند
کسانی که علاقه به سفر دارند
کسانی که باید سفر کنند
کسانی که حس خاصی نسبت به سفر ندارند و به قول پدرم “درست و حسابی سفر نمی روند!”
دشمنان سفر
دلایل این افراد برای تنفر از سفر، کم و بیش برای همه آشناست؛ اما عمده دلیل آن بر میگردد به ویژگی شخصیتی این افراد که همیشه تمایل به پدیده های آشنا و راحت دارند. آنها فقط فرهنگ، پوشش، زبان و غذایی را انتخاب می کنند که متفاوت از داشته های خودشان نباشد. ممکن است این افراد از تدارکات و وقایع سفر (مثل تهیه بلیت، نشستن طولانی در وسایل نقلیه، تبدیل ارز، پیداکردن کسی برای آبیاری گلدانهای منزل، بیماری در زمان دوری از منزل، و موارد مشابه دیگر) خوششان نیاید.
همسفرهای خود را از بین این افراد انتخاب نکنید. آنها با کوچکترین ناهماهنگی در برنامه سفر، شما را تشویق خواهند کرد که به اقامتگاه امن و یا حتی شهر خودتان برگردید و در این راه، با غرزدنهای پشت سرهم، سفر را به شما هم حرام می کنند.
عاشقان سفر
افراد این گروه، اعضای انعطاف پذیر و عملگرای جامعه هستند که روش زندگی کم و بیش عادی دارند. آنها از تعطیلات سالانه شان لذت می برند و آنها را صرف استراحت، سرگرمی و دیدن و خوردن چیزهای جدید می کنند. در ضمن همیشه آمادگی روبروشدن با وضعیتهای پیش بینی نشده را دارند و تا حدی از این هیجانات، لذت هم می برند!
آنها عاشق تجربیات جدید هستند و دوست دارند این تجربیات را، حداقل چند بار در سال، با یک سفر همراه کنند تا بتوانند چیزهایی خارج از روال عادی زندگی را ببینند. آنها زندگیشان را طوری می سازند که حامی سفرهایشان باشد و نه برعکس.
بهترین همسفرهای من، این افراد بوده اند. آنها از همه چیز راضی و هیجان زده هستند. به نظر من، این عده از افراد نقش شارژر انرژی برای آدمهای دوروبر خودشان را دارند.
مجبوران به سفر
حس این افراد نسبت به تجربه های جدید، فقط علاقه نیست. هر دم و بازدم آنها، انگار به هدف چیزهای جدید است. نه تنها سفر، بلکه هر چیز و هر کس و هرجایی که انها را از این هدف بازدارد، آنها را خسته و پزمرده و خشمگین می کند. حرکت و تغییر و تجربه برای این آدمها مثل خون در رگهایشان جاری است و به اندازه نفس کشیدن و فکرکردن،برایشان بدیهی و درونی است. آنها اگر بتوانند، حاضرند (و بلکه عاشق این هستند) با کوله ای در پشت، در جاده ها زندگی کنند و بصورت متناوب از نقطه ای به نقطه دیگر بروند. (و بسیاری از آنها همین کار را هم انجام می دهند!)
برای همسفر بودن با این افراد، باید مقداری سابقه بیش فعالی داشته باشید! بودن با اینها باعث می شود که غیرقابل پیش بینی بودن، به بخشی از برنامه سفر شما تبدیل شود و شما باید از قبل برای چنین حالتی آماده شده باشید.
جالب است که این دسته از افراد، به دو گروه متفاوت تقسیم می شوند: آنهایی که خوب سفر می کنند و آنهایی که خوب سفر نمی کنند. دلیل ناتوانی گروه دوم در سفرکردن خوب، این است که تمایل به داشتن همه چیز و رفتن به همه جا، به معنی تمایلی همیشگی برای داشتن بیشتر است. آنها وقتی به یک رستوران هندی می روند، در فکر تجربه غذای چینی هستند؛ وقتی در دشتی مملو از گلهای صحرایی قرار می گیرند، در حال برنامه ریزی برای رفتن به جنگلهای بارانی هستند؛ و وقتی در دل صحرای افریقا قرار بگیرند، دلشان برای آسمانخراشهای هنگ کنگ، تنگ می شود!
این رفتار، در واقع نتیجه یک احساس ترس از دست دادن است. اینکه فرصت کافی برای رفتن و دیدن جاهای جدید نداشته باشند. آنها نوعی خاص از گرسنگی را تجربه می کنند.
آنهایی که چیزی از سفرشان نمی فهمند
این افراد، بطور کلی مشتاق چیز خاصی در زندگی نیستند! عجیب است، ولی این افراد وجود دارند. برخلاف گروه قبل که همیشه در تب و تاب خواستن همه چیز هستند، اینها از این رنج می برند که عطش به چیز خاصی ندارند.
از دید آنها، سفر یکی از ساده ترین کارهای دنیاست: صرفنظر از میزان پولی که برای آن باید فراهم شود، فقط کافیست بلیتی به مقصدتان رزرو کنید و چند ساعت بعد در آنجا باشید. از آن لحظه به بعد، هر تجربه جدید، به منزله تیک خوردن یک چک لیست است که بعدا باید در قالب یک سفرنامه یا گپی با دوستان، اعلام عمومی شود.
چون یکی از دوستان نزدیک من در این دسته از افراد قرار دارد، به خوبی با ذهنیات این گروه آشنا هستم. او در سفرش از دیدن مکانهای جدید، خوردن غذاهای جدید و شنیدن لهجه های جدید، لذت می برد. اما همزمان و بعد از سفر، کماکان بر این عقیده است که لذت از پدیده های جدید را در چند کیلومتری محل زندگیش و حتی در خانه هم می تواند تجربه کند. به عقیده او، هدف بسیاری از سفرها، اثبات توانایی مسافران برای دیدن و حس پدیده های جدید است و او دقیقا با همین برداشت، مشکل دارد: آیا زندگی فقط داشتن حس رضایت از توانستن است؟
عقاید دسته آخر، بهانه خوبی برای این است که به خودمان یادآوری کنیم که تنها سفر نیست که می تواند حال ما را خوب کند. اگر شرایط مالی یا کاری شما به نوعی نیست که بتوانید به سفرهای مورد علاقه و یا اصلا به سفر بروید، بهتر است نگاهی به درونتان بیندازید و قطب نمای درونتان را بکار بگیرید تا ببینید حس رضایت درونی شما، بجز سفر با چه چیز دیگری ارضا می شود؟ یکی با بزرگ کردن فرزندش خوشحال است، دیگری با خواندن کتاب و آن یکی با فعالیتهای ورزشی یا هنری.
قطعا شما هم خواهید توانست سفرهای ذهنی هیجان انگیزی برای خودتان داشته باشید که همان حس لذت از تجربیات و مکانها و غذاهای جدید را برایتان ایجاد کند. در هر حالت، اگر با کاری به آرامش و رضایت درونی می رسید، همان کار برای شما یک سفر منحصر بفرد است!
نظر (0)